کلت طلایی

ساخت وبلاگ
بَلوچـِستان منطقه‌ای است که در بخش جنوب شرقی فلات ایران قرار دارد؛ که از کنار کویر کرمان در شرق بم و کوه‌های بشاگرد تا مرزهای غربی سند و پنجاب و هند را در بر می‌گیرد. مرزهای دقیق آن مشخص نیست.و مساحت کلت طلایی...ادامه مطلب
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 61 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 1:16

مقدمه از نور می آیم....نفس می کشم....چشم باز می کنم....زندگی می کنم.....و....به سوی تاریکی می دوم....با قلبی بسان سنگ....در تاریکی شناور می شوم....مهربانی را سر در قلبم بر دار می آیزم....چاقو را در قل کلت طلایی...ادامه مطلب
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 0:59

داشت کلتشو تمیز می کرد که کسی زنگ در رو زد.کلت رو جمع کرد و گذاشتش یه جای محفوظ و در رو باز کرد.مائده بود.- سلام مانده خانم.- سلام دخترم...خوبی؟- ممنونم.- یه خواهشی داشتم عزیزم.- بفرمایید.- راستش...من کلت طلایی...ادامه مطلب
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 0:59

صدای جیغم تموم خونه رو گرفت.افشین خودشو در عررض چند ثانیه پرت کرد تو اتاق. - چی شده؟با وحشت بهش خیره شدم.- پرسیدم چی شده؟- هیچی.- چی؟- هیچی...می گم چیزی نشده.- پس چرا جیغ زدی؟- همین جوری.- یگانه!- بله کلت طلایی...ادامه مطلب
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 0:59

- جدی می گی؟- شوخیم چیه...پسر فرید رو کشتن.- یعنی...یعنی کار کیه؟- نمی دونم...والا.خاله وضعش خیلی خرابه.یه سکته رو رد کرده.- الان کدوم بیمارستانی؟- ....- من می رم خونه یه سر به یگانه بزنم بعدش میام او کلت طلایی...ادامه مطلب
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 0:59

- آقا ... آقا.چشمام رو باز کردم.سرم به شدت درد می کرد.- چی ... چی شده؟- شما اینجا افتاده بودین...- من...وای یگانه...یگانه.دختر نگاهی بهم کرد- چی؟از جام پریدم- با شما نبودم...ببخشید.گوشیم رو درآوردم و کلت طلایی...ادامه مطلب
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 61 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 0:59

یه خونه خیلی بزرگ بود.زنگ در رو زدم و منتظر شدم.کسی در رو باز کرد.- بله؟- ببخشید...نذاشت حرفمو بزنم- شمایین؟ بیاین تو آقا افشین.شدیدا کنجکاو شده بودم.این از کجا منو می شناخت.- یگانه کجاست؟- منتظرتونن. کلت طلایی...ادامه مطلب
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 0:59

یاشار و یاسین سوار ماشین یاشار شدند و منم رفتم پیش آرتین.در طول چند ساعت گذشته آرتین خیلی ساکت شده بود و من علتش رو نمی فهمیدم.- پخش نداری؟آرتین - من آهنگ گوش نمی دم.- می شه من بذارم؟آرتین با کمی مکث کلت طلایی...ادامه مطلب
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 0:59

اینهم از رمان کلت طلایی همه قسمت هاشو گذاشتم تا رمان بعدی خدا نگهدار

کلت طلایی...
ما را در سایت کلت طلایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman786 بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 0:59